قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم. بدان که عناصر عالم چهار است: باد و آتش و آب و خاک. و این چهار عنصر، وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند: بسْم الله الرحْمن الرحیم نسیمى و شمیمى بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید، تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد. آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همى بود بر وفق تقدیر الهى. و در هر عهدى این چهار عنصر قوتى زیادت نمودندى. در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن. لقوله تعالى: إنا لما طغى الْماء. و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بریح صرْصر عاتیة. و در عهد موسى زمینى خاکى قوتى زیادتى نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فخسفْنا به و بداره الْأرْض. و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت. همچنین در هر عهدى هر باد که بوزیدى و هر موجى که از دریا بخاستى یا کشتى غرق کردى یا شهرى خراب کردى و هر برقى که بجستى ولایتى بسوختى و همیشه زمین را زلزله همى بودى و خسف و مسخ ظاهر همى گشتى تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم (ص) که عهد فترت نبوت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد. زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرئیل اندر هواء عالم آواز داد که بسْم الله الرحْمن الرحیم آواز وى اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذره‏اى از ذرائر عالم در عشق سماع این کلمات زبانى یافت و از وى طنینى و ضجیجى شنیدند. قالت عایشه: لما نزلت بسْم الله الرحْمن الرحیم ضجت الجبال حتى سمع اهل مکة دویها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس: لما نزلت بسْم الله الرحْمن الرحیم سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهائم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمى اسمه على شی‏ء الا بارک علیه. و آن گه هر کلمتى از این کلمات تسمیة یکى را از آن عناصر جمالى و کمالى داد. از کلمه «بسم» بندى بر باد نهادند. و از هیبت نام «الله» داغى بر زبان آتش نهادند. و از رحمت «رحمن» شمتى بر آب زدند. و از رأفت «رحیم» نسیمى بخاک رسانیدند. باد شرت بگذاشت. آتش شرر فرو نشاند. آب از طغیان توبت کرد. خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد. این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد، عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد و ما أرْسلْناک إلا رحْمة للْعالمین. نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنى بامت پیشینیان، اضافت آدمى بود بحیوان، از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخ‏پذیر بود و سورت ایشان نسخ‏پذیر بود و عقد ایشان فسخ‏پذیر بود، از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند. باز چون عهد مهتر عالم آمد، فیض تنزیل الهى روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند. ندا درآمد که اى سید، همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه. همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه. همه امتان را مسخ و امت ترا مسخ نه.


قوله تعالى: ق قال ابن عطاء اقسم الله عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد (ص) حیث حمل الخطاب و لم یوثر ذلک فیه لعلو حاله.


کسى که دوستى عزیز دارد در همه احوال رضاء وى جوید، پیوسته در او مینگرد، رازش با وى بود، سوگندانش بجان و سروى بود. حدیث وى بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیدارى او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جاى، حدیث و سلام از وى بازنگیرد. پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانى مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران (ص) ارزانى داشت، تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست. کائنات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست.


ما خلْقکمْ و لا بعْثکمْ إلا کنفْس واحدة قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات مصطفى (ص) است، در همه احوال رضاى وى جست چنانک فرمود: و منْ آناء اللیْل فسبحْ و أطْراف النهار لعلک ترْضى‏. در قبله رضاء وى جست: فلنولینک قبْلة ترْضاها. در شفاعت امت رضاى وى جست: و لسوْف یعْطیک ربک فترْضى‏.


بحیاة وى قسم یاد کرد که: لعمْرک. بقوت دل وى قسم یاد کرد که: ق و الْقرْآن الْمجید بصفاء مودت وى قسم یاد کرد که: ص و الْقرْآن ذی الذکْر بقدمگاه وى قسم یاد کرد که: لا أقْسم بهذا الْبلد. بر وى و موى وى قسم یاد کرد که: و الضحى‏ و اللیْل إذا سجى‏. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فإنک بأعْیننا الذی یراک حین تقوم‏. در خواب و بیدارى عصمت بر وى داشت که: و الله یعْصمک من الناس جمله احوال او را کفایت کرد: أ لیْس الله بکاف عبْده در هر جاى و در هر حال وحى بدو پیوسته داشت. در خواب بود که وحى آمد: یا أیها الْمدثر یا أیها الْمزمل. بر ناقه بود که وحى آمد: الْیوْم أکْملْت لکمْ دینکمْ. در راه غزا بود که وحى آمد: یا أیها الناس اتقوا ربکمْ إن زلْزلة الساعة شیْ‏ء عظیم. از مکه بیرون آمده بود بجحفه که وحى آمد: إن الذی فرض علیْک الْقرْآن لرادک إلى‏ معاد در غار بود که رب العزة او را جلوه کرد: ثانی اثْنیْن إذْ هما فی الْغار. در اندوه بود که وحى آمد: و لقدْ نعْلم أنک یضیق صدْرک بما یقولون. در شادى بود که وحى آمد: إنا فتحْنا لک فتْحا مبینا. شب معراج در بیت المقدس بود که وحى آمد: و سْئلْ منْ أرْسلْنا. در حضرت قاب قوسین بود که بى‏واسطه بر بساط ناز راز شنید که: فأوْحى‏ إلى‏ عبْده ما أوْحى‏.


عشق آمد و جان و دل فراجانان داد


معشوق ز جان خویش ما را جان داد

ز آن گونه شرابها که او پنهان داد


یک ذره بصد هزار جان نتوان داد

جوانمردان طریقت و ارباب معرفت سرى دیگر گفته‏اند در معنى ق گفتند: آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود، کارى است از آن قاف که گرد دلهاى دوستان درکشیده، پس هر که در این دنیا خواهد که از آن کوه قاف درگذرد قدم وى فرو گیرند، گویند وراء این قاف راه نیست و بر وى گذر نیست. همچنین کسى که در ولایت دل و صحراى سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وى در مقام دل فرو گیرند، گویند کجا میشوى ما خود همین جاى با توایم: انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.


پیر طریقت گفت: الهى گر دارم چون که بوى نمى‏بویم و ندارم من این حسرت با که گویم. الهى او که یک نظر دید عقل او پاک برمید، پس او که دائم بدیده دل ترا دید چون بیارمید. عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او. او جل جلاله با جوینده خود همراه است. پس این جستن او را چه بکار است. اینست که رب العالمین فرمود: و نحْن أقْرب إلیْه منْ حبْل الْورید این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را. اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود: و اسْجدْ و اقْتربْ و مصطفى گفت مخبرا عن الحق سبحانه لا یزال یتقرب الى العبد بالنوافل حتى احبه. قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق. و الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.


این خبر اشارت است بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان در مناجات نهان. اما قرب حق مر بنده را دو قسم است: یکى کافه خلق را بعلم و قدرت، کقوله: و هو معکم اینما کنتم.


دیگر خواص در گاه را بخصائص بر و شواهد لطف، کقوله: و نحْن أقْرب إلیْه.


اول او را قربى دهد غیبى تا از جهانش باز برد. پس او را قربى دهد کشفى تا از جهانیانش باز برد. پس او را قربى دهد حقیقى تا از آب و گلش باز برد. از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود، میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل، حدود متلاشى و اشارت متناهى و عبارت منتفى و خبر منمحى و حق یکتا بحق خود باقى، و الله خیْر و أبْقى‏.


رأیت حبى بعین قلبى


فقال من انت قلت انتا

انت الذى حزت کل حد


بمحو این فاین انتا

قوله: إذْ یتلقى الْمتلقیان عن الْیمین و عن الشمال قعید در خبر است که این دو فریشته که بر بنده موکل‏اند چون بنده نشسته باشد یکى از سوى راست حسنات وى مینویسد، یکى از سوى چپ سیئات وى مینویسد. چون بنده بخسبد یکى بر سر بالین وى بیستد، یکى بر قدمگاه و او را نگاه میدارند. چون بنده در راه میرود، یکى از پیش میرود و یکى از قفا و آفات از وى دفع میکنند. و گفته‏اند فریشته حسنات هر روز و شب ایشان را بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنست که: تا فردا گواهان طاعات و حسنات وى بسیار باشد و فرشته سیئات بدل نکنند تا عیب وى جز آن یک فرشته نداند. نظیر این در قرآن: قلْ یا عبادی الذین أسْرفوا على‏ أنْفسهمْ اسرفوا مجمل گفت سر بسته بى‏تفصیل، اى جبرئیل تو وحى میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند. اى محمد تو وحى میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند.


کریما، خداوندا، رحیما، پادشاها نخواست که جبرئیل گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند، کى روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وى براند. قوله: ما یلْفظ منْ قوْل إلا لدیْه رقیب عتید. فریشته دست راست فریشته فضل است و فریشته دست چپ فریشته عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشته دست راست بر فریشته دست چپ سالار است. اى فریشته دست راست، تو امیر باش هر حسنتى ده مینویس. اى فریشته دست چپ تو رعیت باش. جز آنکه فریشته دست راست گوید منویس. چون بنده معصیت کند فریشته دست راست گوید هفت روز بگذار و منویس مگر عذرى بخواهد و توبه کند.


این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتى غضبى.


از این عجیب‏تر شنو: بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وى در کشید تا جرم و جنایت وى مغمور و مغلوب ایمان وى گردد. آن گه چندان جرم و معاصى بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد، گوید: اگر پرده ایمان وى نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد.